سالروز شهادت امیر قافله عشق، سید الشهدای مقاومت، سردار سلیمانی و یاران با وفایش تسلیت باد
و چه تلخ و دردناک بود!
آن صبح جمعه ای که خبری ناگهانی، از طریق گوشی همراه، تمام فضای ذهن و ضمیرم را دگرگون کرد؛ خبر خیلی کوتاه بود؛ اما عمق یک فاجعه بزرگ را نشان می داد:
سردار سلیمانی شهید شد!!!!!!!!
بی توجه به ظاهر خبر، سراسیمه سراغ تلویزیون رفتم؛ مضطرب و پریشان شبکه خبر را باز کردم؛ زیرنویس شبکه، آیه ای از قرآن چشم نواز بود:
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ﴿۲۳﴾
فهمیدم که تقدیر الهی چنین است:
از میان مؤمنان مردانى اند که به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند؛ برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند
غمی سنگین و بغضی سنگین تر تمام روح و جسمم را در خود فرو برده بود. مات و مبهوت بودم؛ نمی دانستم چه کار کنم. یک آن نفسم در سینه شد؛ لحظه ای بعد با صدای شیون و ناله و فریادم همه از خواب پریدند!
چه شده؟! چرا گریه می کنی؟!
نتوانستم جواب شان دهم!
با خود می گفتم:
نشنوی شیـــــــون افتادن مهتاب در آب
تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش
چشمان ماتم زده ام خیره بر صفحه سیمای خبر مانده بود؛ اهل خانه هم محو صحنه تلخ نقش بسته بر صفحه سیما شدند.
به محض دریافت خبر، همچون من پریشان شدند.
حالم را که حس کردند، باچهره ای مشوش و دلگیر، دلداری ام می دادند.
بلی آنجا بود که فهمیدم:
کربلا بار دگر شور حسینی دارد
همه جا روضه عباس به پا بود و نمی دانستیم
دست عباس ز تن گشته جدا بود و نمی دانستیم
نوحه خوان، نوحه کنان روضه عباس گرفت
پیر ماتمـــــــکده ما، ایهـــــــــا الناس گرفت:
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد.
علمدار نیامد
دستی که زده بوسه بر آن ساقی کوثر
با نیزه و شمشیر جدا گشته ز پیکر
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
می خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجزگاه به گاهت
هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
انگار که در علقمه غوغا شده، آری!
خونبارترین واقعه برپا شده، آری!
در بزم جنون نوبت سقا شده، آری!
دیگر پسر فاطمه تنها شده، آری!
این قافله را قافله سالار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
ای علقمه از عطر تو لبریز برادر
ای قصهی دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده، برخیز، برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد